متن سخنرانی محمد محمدعلی در برنامهٔ بزرگداشت علیاشرف درویشیان در ونکوور
محمد محمدعلی – ونکوور
دربارهٔ صداقت گفتار و رفتار و کردار علیاشرف درویشیان هر چه بگویم کم گفتهام. هرچند دیگر بر کسی پوشیده نیست. همچنین در خصوص متعهد بودن و مبارز بودنش. بهشرح ایضاً دربارهٔ مردمی بودن خودش و نوشتههایش. من اما میخواهم روی چون و چرایی سالهای سال پرهیز از ظاهر شدن در مجامع عمومی و ادبی او تأکید کنم بهدلیل تعهد صادقانهاش به ادبیات ستمدیدگان.
اولینبار که نام علیاشرف درویشیان در روزنامههای عصر محمدرضا شاهی آمد، اوایل ۱۳۵۶ بود. آن هم طی اعلامیهای از سوی کمیتهٔ دفاع از آزادی هنر و اندیشه، وابسته به سازمان ملل متحد که در آن از زندانیان سیاسی و نویسندگان ممنوعالقلم نام برده شد و اسم علیاشرف درویشیان همراه با طاهر احدزاده، رضا علامهزاده، اصلان اصلانی، رحمتالله جمشیدی، عاطفه گرگین، حسن حسام، احد هوشمند، نسیم خاکسار، رضا مقصدی، اکبر هاشمی و آیتالله کنی، آمد و بر سر زبانها افتاد.
بعد از آن هم مشابه این اعلامیهها از طرف دیگر مجامع و مدافعان آزادی بیان و اندیشهٔ بینالمللی بهچاپ رسید و نام علی اشرف در کنار جمعی دیگر از مبارزان آمد. تا جایی که در مهر ماه ۱۳۵۶ و در جریان برپایی «ده شب شعر و داستان» کانون نویسندگان ایران در انستیتو گوتهٔ آلمان، بارها نام او بهعنوان نویسندهای مستقل و متعهد مطرح شد. همهچیز مهیا بود تا او به محض آزادی از زندان به میان مردم کوچه و بازار و دانشجویان و روشنفکران بیاید و پاس داشته شود. اما او پس از آزادی از زندان در بحبوحهٔ انقلاب ۱۳۵۷ حتی به کانون نویسندگان نیامد تا در تشکیل و تشکل آن شرکت کند و با توجه به شهرت و محبوبیتی که داشت، گوشهای از کار را بگیرد.
کسانی که کموبیش با او از نزدیک انس و الفتی داشتند، تعجب میکردند که چرا پس از آزادی از زندان در مجامع عمومی ظاهر نشد تا بهصورت شفاهی بگوید طی سالهای زندان چه شکنجههایی تحمل کرده است. هرچند همهچیز برای ابراز وجود بهحق او در تهران و شهرستانها و حتی در خارج از کشور مهیا بود تا در این عرصه نیز نقشی به یادگار بگذارد. بهصورت قهرمانی ازبندرسته پوسترهایش دست به دست بگردد و اینجا و آنجای شهر منتشر شود.
اواخر ۱۳۵۷ توسط دوستان مشترک شنیده شد علت دوری و پرهیز علیاشرف از حضور در مجامع هیچچیز نیست جز هجوم مضامین متعدد و تعهد شخصی و اجتماعی برای نگارش آنها. اندکی تعجببرانگیز بود که چنین فرصت طلاییای را نادیده میگیرد، ولی دیدیم که او تا پایان سال ۱۳۶۰، شش هفت کتاب داستانی برای کودکان نوشت تا جایی که یادم میآید «فصل نان»، «همراه آهنگهای بابام»، «قصههای بلند»، «سلول ۱۸» و «کتاب بیستون» جزو آنها بود.
و این خود نمونهای عالی از پشتکار و ممارست او بهحساب میآمد و پاسخ قانعکنندهای به عدم حضورش در مجامع عمومی. بعدها خبر رسید در فکر کارهای پرحجمتری بوده است در خصوص جمعآوری فرهنگ کُردی کرمانشاهی و فرهنگ افسانههای ایرانی.
اما پسِ پشت این تصمیمات، این روش زندگی و اشتغال مستمر به آموزگاری، آنچه او درک و فهم کرده بود، این بود که گویندگان شفاهی به مقتضای روز و روزگار میآیند و میروند و آنچه باقی میماند، همان کلماتی است که در قالب ادبیات نوشتاری، نویسنده میآفریند و از خود بهصورت مکتوب به یادگار میگذارد برای آیندگان. بهعبارت دیگر، درویشیان مثل صمد بهرنگی، نمونهٔ واضح و روشن نویسندگانی بود که جهان سیاست و مبارزهٔ اجتماعی را از منظر یک ادیب اهل ادبیات داستانی مینگریست نه بالعکس.
به هر رو، جان کلام اینجاست که اِشراف و بینش علیاشرف از آن اوضاع بلبشو و دمکراتیکنمای دو سه نسل اول انقلاب به دادش رسید و او را وادار ساخت سکوت اختیار و کار کند. او بینام و نشان به مجامع تئاتری میرفت و از نمایشها دیدن میکرد، اما سخنرانی نمیکرد. نیازی به توضیح نیست که چه تعداد از نویسندگان و شاعران و فعالان عرصههای اجتماعی و سیاسی با تغییر اوضاع پس از خرداد ۱۳۶۰ مجبور به ترک وطن شدند و او دور از هیاهوها و جنجالها ماند تا به اهداف از پیش تعیینشدهٔ خود سر و سامانی بدهد.
او میبایست به آرزوهایش جامهٔ عمل میپوشاند که پوشاند. آن آرزوها چیزی نبود جز خدمت بیمزد و منت به هموطنان و همولایتیهای خودش در جمعآوری فولکلور که آن هم بهدست نمیآمد جز با کار مستمر و پیگیر و میارزید خیلی چیزها از جمله موفقیتهای زودگذر را فدای آن کرد. هرچند طی صحبتهای گهگاهی بهوضوح میدیدیم که مثل زندهنام غلامحسین ساعدی دچار واهمههای بینام و نشان شده و کابوسهایی از مرگهای ناگهانی و آدمدزدی در وجودش خانه کرده است.
اولین حضور او در کانون نویسندگان با امضای متن «۱۳۴ نویسنده» یا «ما نویسندهایم» بود در آبان۱۳۷۳ و پس از آن حضور گهگاهی در نشستهای جمع مشورتی کانون برای تدوین اساسنامه و مرامنامهٔ جدید که طی سالهای ۱۳۷۴ و ۱۳۷۵ صورت گرفت. در میانهٔ سال ۱۳۷۵ بحث سفر جمعی از اعضای کانون نویسندگان به کشور ارمنستان پیش آمد و علیاشرف نخست تمایل نشان داد و سپس به صداقت گفت که سوار اتوبوس نمیشود.
میدانستیم کماکان سخت مشغول گردآوری و انتشار مجلدهای متعدد قصههای ادبیات عامهٔ اقلیم کردستان و «داستانهای محبوب من»است. تا آن زمان علیاشرف خود را چندان درگیر مسائل روز کانون نویسندگان نمیکرد، اما پس از ایجاد گرفتاری برای سرنشینان اتوبوس و اطلاع از کم و کیف بگیر و ببندها که منجر به عدم حضور اجباری جمعی از اعضای قدیمیتر و ثابت جلسات مشورتی شد، او گویی برای روشن نگه داشتن چراغ کانون و برگزاری مجمع عمومی، یکباره آستین بالا زد و در سال ۱۳۷۶ همراه دیگر عزیزان عهدهدار کمیتهٔ تدارکات مجمع عمومی شد و از این پس بود که مشارکت فعال علیاشرف ادامه یافت. قتلهای زنجیرهای سال ۱۳۷۷ و قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده که پیش آمد، او گویی مصممتر شده باشد و خود را کاندیدای عضویت در هیئت دبیران کرد و پس از انتخاب، سالها در سمت خود باقی ماند و این اواخر بهرغم بیماری شدید، کماکان در سمت خود باقی ماند و چراغ کانون را کماکان روشن نگه داشت.
چنانچه بخواهم از این اندک جمعبندی بدهم، اینکه علیاشرف درویشیان ادیب و داستاننویسی بود که سر و جان فدا در خدمت ادبیات داستانی مردمی قرار گرفت. به ادبیات کودکان و نوجوانان رنگ مسائل اجتماعی زد. این اِشراف را داشت که شهرت حاصل از انتشار دو کتاب تا مقطع انقلاب ۱۳۵۷ چندان پایدار نخواهد بود و میبایست خود را در راهی که در پیش گرفته غرق کند تا به قله برسد. او زمانی در کانون نویسندگان فعال شد که بخش اعظم این راه را پیموده بود.